که اینچونین است محبوبم!
در شهر من، باران
شهر تو سرد و پوشیده از برف
گویی آسمان...
پیامبَر حرف های ماست به یکدیگر!
ولی تو خوب گوش کن!
هر قطره
واژه ای ست بریده از گلویم
که از بخار رمیده در سرمایی استخوان شکن
به شکل ابرهایی سرگردان
تو را صدا میزنند
عزیزترینم!
در بخار آخری که از پنجره ی اتاق
به بیرون دمیدم
جمله ای بود وصف ناپذیر!
و تو آن را سحرگاهان
به هنگامه ی نوازش ابرها و خورشید
در شمایل رنگین کمانی شکوهمند
خواهی دید.
| حمید جدیدی |